آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان توی شهر عاشقی / کسی سراغم نیومد www.bia-bia.tk 11:32
نوع مطلب : داستان
کوتاه طنز ،
ای بترکی ، ذلیل مرده
ی گامبو ، کارد بخوره
به اون شکمت که 2 متر
تو آفسایده ، و بلند
می گفت : بعله مامی
صغی ) همون صغرا خانم
خودمون ( . خلاصه الهی
بمیرم برای این دختر
خوشگله که
بدبختیهاش یکی دو
تا نبود . .... القصه ، یه
روز پسر پادشاه که خاک
بر سرش شده بود و
خوشی زیر دلش زده بود ،
خر شد و تصمیم گرفت
که ازدواج کنه.
یکی بود ، دو تا نبود ،
زیر گنبد کبود که
شایدم کبود نبود و
آبی بود ، یه دختر
خوشگل بی پدر مادر
زندگی می کرد. اسم این
دختر خوشگله سیندرلا
بود که بلا نسبت
دخترای امروزی، روم به
دیوار روم به دیوار ،
گلاب به روتون خیلی
خوشگل بود.
سیندرلا با نامادریش
که اسمش صغرا خانم بود
و 2 تا خواهر ناتنیاش که
اسمشون زری و پری بود
زندگی می کرد . بیچاره
سیندرلا از صبح که از
خواب پا می شد باید کار
می کرد تا آخر شب ……….
آخه صغرا خانم خیلی ظالم
بود . همش می گفت
سیندرلا پارکت ها رو
طی کشیدی؟ سیندرلا
لوور دراپه ها رو گرد
گیری کردی؟ سیندرلا
میلک شیک توت
فرنگیه منو آماده
کردی ؟
سیندرلا هم تو دلش می
گفت : ای بترکی ،
ذلیل مرده ی گامبو ،
کارد بخوره به اون
شکمت که 2 متر تو
آفسایده ، و بلند می
گفت : بعله مامی صغی
) همون صغرا خانم
خودمون ( . خلاصه الهی
بمیرم برای این دختر
خوشگله که
بدبختیهاش یکی دو
تا نبود . .... القصه ، یه
روز پسر پادشاه که خاک
بر سرش شده بود و
خوشی زیر دلش زده بود ،
خر شد و تصمیم گرفت
که ازدواج کنه.
رفت پیش مامانش و
گفت مامان جونم .....
مامانش : بعله پسر
دلبندم .... شاهزاده : من
زن می خوام ..... مامانش : تو
غلط می کنی پسره ی
گوش دراز ، نونت کمه ،
آبت کمه ؟ دیگه زن
گرفتنت چیه؟.........
شاهزاده : مامان تو رو خدا ،
دارم پیر پسر می شم ،
دارم مثل غنچه ی گل
پرپر می شم .....مامانش
در حالی که اشکش
سرازیر شده بود گفت :
باشه قند عسلم ، شیر و
شکرم ، پسر گلم ، می
خوای با کی مزدوج
شی؟ .......
شاهزاده : هنوز نمی دونم
ولی می دونم که از بی
زنی دارم می میرم ......
مامانش : من از فردا سراغ
می گیرم تا یه دختر
نجیب و آفتاب مهتاب
ندیده و خوشگل مثل
خودم برات پیدا کنم.
خلاصه شاهزاده دیگه
خواب و خوراک نداشت .
همش منتظر بود تا
مامانش یه دختر با
کمالات و تحصیل کرده
و امروزی براش گیر
بیاره. یه روز مامانش
گفت : کوچولوی عزیز
مامان ، من تمام دخترای
شهر رو دعوت کردم
خونمون، از هر کدوم که
خوشت اومد بگو تا با
پس گردنی برات
بگیرمش ، شاهزاده
گفت : چرا با پس
گردنی؟ مامانش گفت :
الاغ ، چرا نمی فهمی ،
برای اینکه مهریه بهش
ندی، پس آخه تو کی می
خوای آدم بشی ؟ روز
مهمونی فرا رسید ،
سیندرلا و زری و پری هم
دعوت شده بودند.
زری و پری هزار ماشاالله ،
هزار الله اکبر ، بزنم به
تخته ، شده بودند مثل
2 تا بچه میمون ، اما
سیندرلا ، وای چی بگم
براتون شده بود یه
تیکه ماه ، اصلا" ماه
کیلویی چنده ، شده
بود ونوس شایدم ...) مگه
من فضولم ، اصلا" به ما
چه شبیه چی شده
بود ( . صغرا خانم حسود
چشم در اومده سیندرلا رو
با خودش نبرد ،
سیندرلا کنار شومینه
نشست و قهوه ی تلخ
نوشید و آه کشید و
اشک ریخت . یهو دید یه
فرشته ی تپل مپل با
2 تا بال لنگه به
لنگه ، با یه دماغ
سلطنتی و چشمای لوچ
جلوی روش ظاهر
شد ....سیندرلا گفت :
سلام....... فرشته :
گیریم علیک.
حالا آبغوره می گیری
واسه من ؟ ...... سیندرلا :
نه واسه خودم می
گیرم .......فرشته : بیجا
می کنی ، پاشو
ببینم ، من اومدم که
آرزوهات رو بر آورده کنم ،
زود باش آرزو کن ......
سیندرلا : آرزو می کنم
که به مهمونیه شاهزاده
برم ...... فرشته : خوب
برو ، به درک ، کی جلوی
راهتو گرفته دختره ی
پررو ؟ راه بازه جاده
درازه........ سیندرلا : چشم
میرم ، خداحافظ ......
فرشته : خداحافظ ....
سیندرلا پا شد ، می
خواست راه بیفته .
زنگ زد به آژانس ، ولی
آژانس ماشین نداشت.
زنگ زد به تاکسی
تلفنی ولی اونجا هم
ماشین نبود.
زنگ زد پیک موتوری
گفت : آقا موتور دارید؟
یارو گفت : نه نداریم.
سیندرلا نا امید گوشی
رو گذاشت و به فرشته
گفت ؟ هی میگی برو
برو ، آخه من چه جوری
برم؟ فرشته گفت : ای
به خشکی شانس ، یه
امشب می خواستم
استراحت کنم که نشد ،
پاشوبیا ببینم چه
مرگته !!!! بلاخره یه
خاکی تو سرمون می
ریزیم . با هم رفتند تو
انباری ، اونجا یدونه کدو
حلوایی بود ، فرشته
گفت بیا سوار این شو
برو ، سیندرلا گفت :
این بی کلاسه ، من
آبروم می ره اگه سوار این
بشم . فرشته
گفت :خوب پس بیا
سوار من شو !!! سیندرلا
گفت : یه آناناس
اونجاست فرشته جون ،
به دردت می خوره؟ ....
فرشته : بعله می
خوره .....سیندرلا : پس
مبارکه انشاالله . خلاصه
فرشته چوب جادوگریش
و رو هوا چرخوند و کوبید
فرق سر آناناس و
گفت : یالا یالا
تبدیل شو به پرشیا.
بیچاره آناناس که
ضربه مغزی شده بود از
ترسش تبدیل شد به
یه پرشیای نقره ای.
فرشته به سیندرلا
گفت : رانندگی بلدی؟
گواهینامه داری؟.......
سیندرلا : نه ندارم ........
فرشته : بمیری تو ،
چرا نداری؟..... سیندرلا :
شهرک آزمایش شلوغ بود
نرفتم امتحان بدم......
فرشته : ای خاک بر اون
سرت ، حالا مجبورم برات
راننده استخدام کنم.
فرشته با عصاش زد تو
کله ی یه سوسک
بدبخت که رو دیوار
نشسته بودو داشت با
افسوس به پرشیا
نگاه می کرد.
سوسکه تبدیل شد به
یه پسر بدقیافه ،
مثل پسرای امروزی .
سیندرلا گفت : من با
این ته دیگ سوخته
جایی نمیرم.....فرشته :
چرا نمیری؟........
سیندرلا : آبروم می ره.......
فرشته : همینه که
هست ، نمی تونم که رت
باتلر رو برات
بیارم ....... سیندرلا :
پس حداقل به این
گاگول بگو یه ژل به
موهاش بزنه . خلاصه
گاگول ژل زد به موهاش و
با هر بدبختی بود
حرکت کردند سمت خونه
ی پادشاه. وقتی
رسیدند اونجا دیدیند
وای چه خبره !!!!! شکیرا
اومده بود اونجا داشت آواز
می خوند ، جنیفر لوپز
داشت مخ پدر پادشاه رو
تیلیت می کرد . زری و
پری هم جوگیر شده
بودند و داشتند تکنو
می زدند . صغرا خانم هم
داشت رو مخ اصغر آقا
بقال راه می رفت )آخه
بی چاره صغرا خانم از بی
شوهری کپک زده بود (
خلاصه تو این هاگیر
واگی شاهزاده چشمش به
سیندرلا افتاد و یه دل
نه صد دل عاشقش شد.
سیندرلا هم که دید
تنور داغه چسبوند و با
عشوه به شاهزاده نگاه
کرد و با ناز و ادا اطوار
گفت : شاهزاده ی ملوسم
منو می گیری ؟.......
شاهزاده : اول بگو شماره
پات چنده ؟........
سیندرلا : 37 ....... شاهزاده
در حالی که چشماش از
خوشحالی برق می زد
گفت : آره می گیرمت ،
من همیشه آرزو داشتم
شماره ی پای زنم 37
باشه. خلاصه عزیزان من
شاهزاده سیندرلا رو در
آغوش کشید و به مهمونا
گفت : ای ملت همیشه
آن لاین ، من و سیندرلا
می خواهیم با هم ازدواج
کنیم ، به هیچ خری هم
ربط نداره . همه گفتند
مبارکه همه گفتند
مبارکه و بعد هم یک
صدا خوندند : گل به سر
عروس یالا ... داماد و
ببوس یالا ... سیندرلا
هم در کمال وقاحت شاهزاده
رو بوسید و قند تو
دلش آب شد ) بعد هم
مرض قند گرفت و سالها
بعد سکته کرد و مرد(
سپس با هم ازدواج
کردند و سالهای سال به
کوریه چشم زری و پری
صغرا خانم ، به خوبی و
خوشی در کنار هم زندگی
کردند و شونصد تا بچه
به دنیا آوردند. بهترین ها | مطالب چیز دار بزرگترین گالری عکس بازیگران نظرات شما عزیزان: 12 شهريور 1389برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : JaVaD
|